هوای رویِ تو دارم. نمیگذارندَم!
مگر، به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن...که به دستِ که میسپارندم؟
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کُش
به وعدههای وصالِ تو زنده دارندم
غمی نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سَری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه
غم شکسته دلانم که میگسارندم
من آن ستارهٔ شبزندهدار امیدم
که عاشقان تو تا صبح، میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نشستهست غم ز خونِ دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست، مِی از خون سایه خواهد کرد؟
که همچو خوشهی انگور میفشارندم...
هوشنگ_ابتهاج