وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

یــــــادت را از مـــــن نــــگـیـــــر ؛

یــــــادت را از مـــــن نــــگـیـــــر ؛

بــــــگذار مـــــن هـــم مــــثل سهــــــراب بــــــگویـــــم

" دلــــــخوشـــــی ها " کــــــم نـــــیـــــســـت...!

عجب دنیایی شده...

عجب دنیایی شده...

کوچه ها را بلد شدم.. مغازه ها را..
و رنگ چراغ قرمزها.. حتی جدول ضرب را..
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم..!!
اما گاهی میان آدم ها گم میشوم..

آدم ها را بلد نیستم هنوز.

به این فکرنکنید...

به این فکرنکنید...
که چه روزایی روازدست دادید!
به این فکرکنید که
چه روزایی رو نبایدازدست داد!

امروز را...
با افکار گذشته خراب نکنیم.....

اگــر کســی ســراغ صبــوریــم را گـــــرفـت...


اگــر کســی ســراغ صبــوریــم را گـــــرفـت...
بگــوییــد ... کـــاسـه اش شکـست...
دلــش از غــم لبــریــز شـد
جا زد...

در آغوشـم کــه می گـیــری


در آغوشـم کــه می گـیــری
آنقدر آرام مـیشــــوم
که فـرامــوش می کــــنـم
بـایـد نفـس بــکـشـــم....

عشــــــــــق مساحت مشخصی ندارد

عشــــــــــق
مساحت مشخصی ندارد
گاهی به اندازه یک دل است و گاهی
به بزرگـــــی یک دنیـــــا
یـــــاد بگیریم

با دل کوچکمان یک دنیـــــا
عشــــــــــق بورزیـــــم...

چه دل نشین است امواج صدای

چه دل نشین است امواج صدای

آدم هایی که موسیقی محبتشان را
فریاد میزنند...

آدمهایی که با محبتشان،
زمین را ستاره باران می کنند...

آدمهایی که با موسیقی کلامشان برای
امواج خروشان دنیا لالایی می خوانند...

چه زیبا هستند قلبهای دریایی،
انگار خدا آنها را می آفریند تا با آهنگ
صدایشان غم ها را جادو کنند...

روی لـبـخـنـدت مـکـث کـن...

روی لـبـخـنـدت مـکـث کـن...
چـنـد ثـانـیـه فـقـط
بـیـا جـای مـن و زل بـزن بـه خـودت...
مـیـبـیـنـی؟
عـجـیـب دیـوانـه مـیـکـنـد آدم را...

"علی قاضی نظام"

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ

که با من از فصل های خشک گذر می کردند

به دسته های کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه می آوردند

و به مادرم که در آیینه زندگی می کرد

و شکل پیری من بود

و به زمین که شهوت تکرار من

درون ملتهبش را

ار تخمه های سبز می انباشت

سلامی دوباره خواهم داد

می آیم می آیم می آیم

با گیسویم ادامه بوهای زیر خاک

با چشمهایم تجربه های غلیظ تاریکی

با بوته ها که چیده ام

از بیشه های آن سوی دیوار

می آیم می آیم می آیم

و آستانه پر ازعشق می شود

و من در آستانه

به آنها که دوست می دارند

و دختری که هنوز آنجا

در آستانه پرعشق ایستاده

سلامی دوباره خواهم داد

دیگر درونم یخ نمی بندی!!

دیگر درونم یخ نمی بندی!!
بهمن ترین ماه زمستانم..........

تار مو که هیچ

من

تار مو که هیچ

حتی خاطرات " تو "

با دنیا عوض نمی کنم

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ

عرفی شیرازی

یکی باید باشد

یکی باید باشد
بی قراری هایت
بهانه هایت
سردی های گاهی گذرت
ترس و دلواپسی هایت
و خنده های پر بغضت
را تاب که نه!
آغوش بیاورد...

ای خدایی که به من نزدیکتری

ای خدایی که به من نزدیکتری
خبر از دلهره هایم داری ؟
خبر از لرزش آرام صدایم داری ؟
چینی روح مرا بند بزن