وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم !


بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم !
من هیچکسم؟
یا که در این خانه کسی نیست ؟

#بیدل_شیرازی

اردیبهشت را بدرقہ ڪن


اردیبهشت را بدرقہ ڪن
زیرا تڪہ اے از بهار است
دیگر سر راهش هم نگاهے بہ تابستان نمےڪند
بهانہ اش باران بود ڪہ
عطر و شمیمش را با خود مےبرد

تو مرا یاد کنی یا نکنی


تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود یا نشود حرفی نیست
اما نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

[سهراب سپهری]

آخرین روز اردیبهشت


آخرین روز اردیبهشت
امیدوارم
بابه پایان رسیدن
اردیبهشت
تمام مشکلات مریضیها
وسختیهایمان هم
به پایان برسد وخرداد
شروع بهترینهاباشه

آدمهای بزرگ قامتشان بلندتر نیست ،


آدمهای بزرگ قامتشان بلندتر نیست ،
خانه شان بزرگتر نیست ،
ثروتشان هم بیشتر نیست ...

آنها قلبی بزرگ و نگاهی مهربان دارند ...

به اشکهایت بیاموز


به اشکهایت بیاموز
هر کسی ارزش گریستن ندارد.

به گوشهایت بیاموز
هر صدایی ارزش شنیدن ندارد.

به قلبت بیاموز
هر کسی ارزش تپیدن ندارد.

و به روحت بیاموز که
هر کسی ارزش خواستن ندارد.

با آدمها مهربانتر باشید ...


با آدمها مهربانتر باشید ...
مخصوصا اونهایی که دوستشان دارید ،
هوایشان را بیشتر داشته باشید ...
اونها مثل لیوان تاشو میمونند ...
تا یه جایی توان سر پا ماندن دارند !
فشار که بر سرشان زیاد شود ،
توانشان میبرد ... فرو میریزند ...
حتی با یک حرف ...
تا هستند ، قدرشان را بدانید ... !


خدا ما رو برای هم نمی‌خواست .. فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی‌خواست .. خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود

چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. می‌بینم میری و می‌بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم

 نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم .. داره رو دست ما می‌میره این عشق

دکتر افشین یداللهی

جدایے خراشے است ڪـہ


جدایے خراشے است ڪـہ
تا ابد ، بر صورت احساس مـیماند ...

خالے نڪن پشت مجنونت را


خالے نڪن پشت مجنونت را ، من بے تو تڪیـہ گاهے ندارم ...

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده


میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده
تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق، عاشق‌تر از همیشه
هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س
از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس

نترس اگر دل تو از خواب کهنه پاشه
شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه

ترانه سرا: دکتر افشین یداللهی

عاشق شعرم


عاشق شعرم
برایم معجزه می‌ڪند!
تو را با خودش می‌آورد
و دستت را می‌گذارد توے دستم
می‌داند حضورت را دوست دارم
حتے میان دفترم..

کدوم خواستن کدوم جنون کدوم عشق ..


کدوم خواستن کدوم جنون کدوم عشق .. شاید خیلی از این حرفا دروغه
تا وقتی باهمیم از عشق میگیم .. نباشیم قولمون حتا دروغه

از این عشقایی که زنجیر میشه .. هوس‌هایی که دامن‌گیر میشه
می‌ترسم چون دلم بی‌اعتماده .. به احساسی که بی‌تأثیر میشه

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بی‌عشق میشه
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه

مث حرفی که نگاهی .. نمی‌گفته و می‌گفته
اتفاقیه که گاهی .. نمی‌افته و می‌افته

حس یخ زدن تو آتیش .. حال سوختن تو سرما
تو بیداری یه خیاله .. یه حقیقته تو رویا

تو فکرش نیستیم‌ و پیداش میشه .. ولی وقتی که باید باشه میره
به حال و روز ما کاری نداره .. همیشه یا براش زوده یا دیره

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بی‌عشق میشه
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه

دکتر افشین یداللهی

کنارت چقدر حال من بهتره


کنارت چقدر حال من بهتره
از اون حالی که این روزا میشه داشت
اگه دنیا هر چی که داشتم گرفت
ولی دستتو توی دستام گذاشت

بگو تا کجا میشه هم‌دست بود
تو راهی که بی‌راهه هم‌پای ماست
تو صبحی که تاریک‌تر از شبه
تو این شب که کابوس رویای ماست

با چشمات پر کن نگاه منو
که یه عمره از وهم خالی‌تره
حقیقی‌ترین لحظه‌هامو ببین
که از آرزو هم خیالی‌تره

بگو تا کجا میشه هم دست بود
تو راهی که بیراهه همپای ماست
تو صبحی که تاریک‌تر از شبه
تو این شب که کابوس رویای ماست

دکتر افشین یداللهی

دوسـتـت دارم بـه اشـتـیـاق دیـدار تـــ❤ـــو

دوسـتـت دارم
بـه اشـتـیـاق دیـدار تـــ❤ـــو
از قـلـبـم پَـر کـشـیـد
"بـی حـواس"
خـودت کـه نـمـی دانـی . . .