دلتنگ که می شوی دیگر انتظار معنا ندارد
یک نگاه کمی نامهربان
یک واژه ی کمی دور از انتظار
یک لحظه فاصله
میشکند دیوار فولادی بغضت را...
دیگران چون بروند
از نظر،از دل بروند
تو چنان در دلِ من رفتہ
ڪہ جان در بدنے
بهترین چیزی که در زندگی
میتوان نگه داشت،
یکدیگر است
و آنقدر حافظه ی شب هایم
از نبودنت پُر است
که با هیچ خیالی بخیر نمیشود ...
#لیلا_مقربی
تو مے تونے بهم بگے بذارش ڪنار
اما نمے تونے بگے دوستش نداشتـہ باش
حتے نمے تونے بپرسے با وجود همـہ بدیایے ڪـہ ڪرد چرا باز دوستش دارم؟
مے دونے این دوتا هیچ ربطے بـہ هم ندارن
شبیـہ دلے ڪـہ شڪستـہ اس اما تنگ،
شبیـہ خاطرہ اے ڪـہ تلخـہ اما عزیز،
شبیـہ رویایے ڪـہ ڪوتاهـہ اما شیرین
دوست داشتن همینـہ
یـہ حس سادہ و بے دلیلـہ
از عشقاے بزرگ حر؋ نمیزنم
از یـہ حس ناخودآگاه، یـہ هیجان شیرین میگم !
شاید بگے یـہ روز تموم میشـہ
آرہ شاید
ولے تا اون روز نمے تونے بگے
دوستش نداشتـہ باش :)
از «شب»
با رمز خیال تو
گذر باید کرد..
همیشه
برنده کسی است
که بلد است عشق بورزد
شکیبایی پیشه کند…
و ببخشاید
نه آنکس که بهتر
میداند و داوری میکند
هرکسی یک دلبر
جانانه دارد
من تو را..
چه زیبا میگفت پیرمرد خیاط
زندگـے
هیچوقت اندازه تنم نشد
حتــے وقتے
خودم بریدم و دوختم ....
تو آسمان منی
که با بسته شدن چشمانت شب میشوم
و با باز شدنشان روز
عجب ماه و خورشیدی دارم من
بعضے ها هم هستند ڪـہ بـہ نظر
؋ـراموششان ڪردهایم اما وقتے حر؋ـشان
بـہ میان مے آید ، دیگــر نمے توانیم لبخند بزنیم !
چنـد سـطرے از عشـق بِسُـرایـم
تو و دیگر هیـچ ، از این عاشقانـہ ترے نیست ...
تو همان عطر گل یاس و نسیم سحرے
ڪـہ اگر صبح نباشے ، نـ؋ـسے در من نیست ...
زندگی در جریان است
مهم نیست راه بروی، بدوی...
همین که در ذهنت حرکت کنی
تو سرشار از امید هستی...