وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

بـغـض دارے؟

بـغـض دارے؟
آروم نـیستے؟
دلت بـــراش تـــنــگـــــ شده…
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری؟!
حالا،
یــاد لحظه اے بیفت کـه؛ اون هــمه ے بے قــــراریے هــاے تــــو رو دیــــــد،
امـــــــا
چـشمـاشـو بست و رفــت...

تا بی خیال نشده ام برگرد

رفته ای و من هر روز به موریانه هایی فکر می کنم که

آهسته و آرام گوشه های خیالم را می جوند

تا بی خیال نشده ام برگرد !

دیگر منتظر کسی نیستم

دیگر منتظر کسی نیستم

هر که آمد

ستاره از رویاهایم دزدید

هر که آمد

سفیدی از کبوترانم چید

هر که آمد

لبخند از لب‌هایم برید

منتظر کسی نیستم

از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام!

دوستت ندارم…

دوستت ندارم…

نه ندارم…

ولی نمی دانم

چرا وقتی صدایت را می شنوم

فصل پریشانی درون من فرا می رسد…

"آمدی جانم به قربانت" چه پنهان آمدی

"آمدی جانم به قربانت" چه پنهان آمدی
بی خبر مانند یک ناخوانده مهمان ، آمدی
آمدی آهسته صاحبخانه ی قلبم شدی
تا بنا از نو کنی ، این قلبِ ویران ، آمدی
با خودش می بُرد ، آن سیلاب تنهائی ، مرا
مثل یک ناجی میان موج و طوفان آمدی
فرصتم کم میشد و هرلحظه ، دردم بیشتر
خوب دانستی که محتاجم به درمان ، آمدی
چشم هایت را برایم ارمغان آورده ای
با نگاهی گرم و با لب های خندان آمدی
فکر می کردم زمانش دیر شد دیگر ، ولی
بهترین وقت است ، خوشحالم که الان آمدی...

دلم تو را ،

دلم تو را ،

فقط و فقط تو را

از میان این همه ضمیر میخواهد ، همین !

و باز هم تو نیستی حالا که باید باشی

و این یعنی ته بدبختی من . . .

قامتم خم شده …

قامتم خم شده …

دلــ ــــم گرفته …

حس عجیب تنهایی پاهایم را میلرزاند …

خودت میدانی …

من به این نبودنت عادت ندارم

سنگـــــــی که برای تو

این روزهــــــــــا از ” سنگــ شدنم” حرف می زننـــد… !!

  سنگـــــــی که برای تو

از هـــر خـــ ـاکی

   خـــ ـاکی تر بود !

گاهـی حجم دلتنگی هایم

گاهـی حجم دلتنگی هایم

آن قدر زیاد میشود

که دنیا

با تمام وسعتش

برایم تنگ میشود ...

... دلتنگم...

دلتنگ کسی که

گردش روزگارش به من که رسید

از حرکت ایستاد...

دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...

دلتنگ خودم...

خودی که مدتهاست گم کـرده ام ...

ای موج نو روییده ز دریای من به کدامین ساحل

ای موج نو روییده ز دریای من به کدامین ساحل

التماس می کنی؟

که این ساحل هرگز التماس تو را پاسخی نمی دهد

و دست نیازت را به سادگی رد می کند

قبل از تو هزاران موج سوی این ساحل روان کرده ام

دریغا حتی ماسه ای هم جواب نگرفتم

سر موج ها را آنقدر بر سنگهای ساحل کوفته ام

که دیگر نای تکان خوردن ندارند

کنون زان خروش تنها آرامشی به جا مانده

شوق وصال رفته تنها حسرت به جا مانده

گر دریا می دانست ساحل عاشقش نیست

هرگز امواجش را برای او فدا نمی کرد

و به قایقی که ساده دل دریا می سپارد بسنده

می کرد

و امواج را برای نوازش قایق می فرستاد

دیگر فدای ساحل بی احساس نمی کرد

افسوس که من دریایی تنهایم

حتی قایقی شکسته هم زما یاد نمی کند

تنهایی تنها یار من است

چه کنم گر قانع به تنهایی نباشم

روزگار به دریای دلم چنین تقدیر کرد

حسرت قایق عشق را بر من ابدی کرد

در این دلتنگی بی مرز

در این دلتنگی بی مرز

امان از داغ تنهایی

امان از شرم شب هایی که می سوزد

اما

نمی سازند

و لبهایی که می دوزند آنها را به هم

در رنج و بی تابی

چه رنگی دارد این شبهای تنهایی