وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

گاهےبه خآطـِ ــرَش


گاهےبه خآطـِ ــرَش

 ماندَنْ رآ تحــ َــملْ کن

رَفتــنْ از دسـ ـتِ همه بر مے آیــــَــــدْ

تو با قلب ویرانه من چه کردی؟


تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی؟!

در ابریشم عادت اسوده بودم...
تو با حال پروانه من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشم تو مستم...
خمار است میخانه من...چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانه من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی...
سفر کرده!باخانه من چه کردی؟

جهان من از گریه ات خیس باران...
تو با سقف کاشانه من چه کردی؟

خاطراتت صف کشیده اند !

خاطراتت صف کشیده اند !

یکی پس از دیگری …

حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !

و من …

فرار می کنم

از فکر کردن به تو

مثل رد کردن آهنگی که …

خیلی دوستش دارم… خیلی

ای موج نو روییده ز دریای من به کدامین ساحل

ای موج نو روییده ز دریای من به کدامین ساحل

التماس می کنی؟

که این ساحل هرگز التماس تو را پاسخی نمی دهد

و دست نیازت را به سادگی رد می کند

قبل از تو هزاران موج سوی این ساحل روان کرده ام

دریغا حتی ماسه ای هم جواب نگرفتم

سر موج ها را آنقدر بر سنگهای ساحل کوفته ام

که دیگر نای تکان خوردن ندارند

کنون زان خروش تنها آرامشی به جا مانده

شوق وصال رفته تنها حسرت به جا مانده

گر دریا می دانست ساحل عاشقش نیست

هرگز امواجش را برای او فدا نمی کرد

و به قایقی که ساده دل دریا می سپارد بسنده

می کرد

و امواج را برای نوازش قایق می فرستاد

دیگر فدای ساحل بی احساس نمی کرد

افسوس که من دریایی تنهایم

حتی قایقی شکسته هم زما یاد نمی کند

تنهایی تنها یار من است

چه کنم گر قانع به تنهایی نباشم

روزگار به دریای دلم چنین تقدیر کرد

حسرت قایق عشق را بر من ابدی کرد

در این دلتنگی بی مرز

در این دلتنگی بی مرز

امان از داغ تنهایی

امان از شرم شب هایی که می سوزد

اما

نمی سازند

و لبهایی که می دوزند آنها را به هم

در رنج و بی تابی

چه رنگی دارد این شبهای تنهایی

موهـاے سفیدے ڪہ لابلاے مـوهـایـماݧ


موهـاے سفیدے ڪہ لابلاے مـوهـایـماݧ

داریـم تـاواݧ حـرفهایـست ڪہ نمے تـوانـیم

بـزنیـم ولے بہ همہ مے گویـیم ارثیـسـت!اگـر

عقـل امـروزم را داشتـم ڪارهاےدیـروزم را

نمیڪردم ولے اگـرڪارهـاےدیـروزم را

نمےڪردم عقـل وتـجربه ےامروزم را

نداشتم!خوشبـختے یہ مشتے ازلحـظاتہ

یہ مشـت ازنقـطہ هاے ریـز،ڪہ وقتے

ڪنارهـم قـرارمے گیـرن،یہ خط رو

میـسازن بہ اسـم"زنـــــــــــــدگـــــــے"

باغبان


صدایـــــــم میـــــزد گلــــــم

گلـی بـــــودم در باغچه دلــــش

امــــــا او باغبـــــان عاشقـی نبـــود

گاهـــی سر میــــزد و دل میـــبرد

سالـــــها بعد دانستــــــم که مـن تنــــها نبـــودم

او باغبــــــــان گـــل های زیــــادی بـــود...