وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

گـاهـی بـرای او

گـاهـی بـرای او

چـیـزهـایـی مـی نـویـسـی

بـعـد پـاک مـی کـنـی . .

پـاک مـی کـنـی . . .

او هـیـچ یـک از حـرف هـای تـو را

نـمی خـوانـد

امـا تـو

تـمـام حـرف هـایـت را گـفـتـه ای . . .

خاطراتت صف کشیده اند !

خاطراتت صف کشیده اند !

یکی پس از دیگری …

حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !

و من …

فرار می کنم

از فکر کردن به تو

مثل رد کردن آهنگی که …

خیلی دوستش دارم… خیلی

چگونه تو را فراموش کنم

مانده‌ام

چگونه تو را فراموش کنم

اگر تو را فراموش کنم

باید سال‌هایی را نیز که با تو بوده‌ام

فراموش کنم

دریا را فراموش کنم

و کافه‌های غروب را

باران را

اسب‌ها و جاده‌ها را

باید دنیا را

زندگی را

و خودم را نیز فراموش کنم

تو با همه‌ چیز درآمیخته‌ای!!

گاهـی حجم دلتنگی هایم

گاهـی حجم دلتنگی هایم

آن قدر زیاد میشود

که دنیا

با تمام وسعتش

برایم تنگ میشود ...

... دلتنگم...

دلتنگ کسی که

گردش روزگارش به من که رسید

از حرکت ایستاد...

دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...

دلتنگ خودم...

خودی که مدتهاست گم کـرده ام ...

در این دلتنگی بی مرز

در این دلتنگی بی مرز

امان از داغ تنهایی

امان از شرم شب هایی که می سوزد

اما

نمی سازند

و لبهایی که می دوزند آنها را به هم

در رنج و بی تابی

چه رنگی دارد این شبهای تنهایی

هیچکس ویرانی ام را حس نکرد

هیچکس ویرانی ام را حس نکرد

وسعت تنهایی ام را حس نکرد

در میان خنده های تلخ من

گریه ی پنهانی ام را حس نکرد

در هجوم لحظه های بی کسی

درد بی کس ماندنم را حس نکرد

آنکه در آغاز با من بود

لحظه ی پایانی ام را حس نکرد

مـــن برای

مـــن برای

تنهــــــــــــــــا

نبـودن

آدم هـای زیـادی دور و بـرم دارم

آن چیــزی کـه ندارم

کسی برای «بـا هــــــــــــــــم بـودن» است ...

تقصیر خودم نیست


تقصیر خودم نیست
تو را که می بینم
هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم!
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی هرم حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم...

مهدیه لطیفی

موهـاے سفیدے ڪہ لابلاے مـوهـایـماݧ


موهـاے سفیدے ڪہ لابلاے مـوهـایـماݧ

داریـم تـاواݧ حـرفهایـست ڪہ نمے تـوانـیم

بـزنیـم ولے بہ همہ مے گویـیم ارثیـسـت!اگـر

عقـل امـروزم را داشتـم ڪارهاےدیـروزم را

نمیڪردم ولے اگـرڪارهـاےدیـروزم را

نمےڪردم عقـل وتـجربه ےامروزم را

نداشتم!خوشبـختے یہ مشتے ازلحـظاتہ

یہ مشـت ازنقـطہ هاے ریـز،ڪہ وقتے

ڪنارهـم قـرارمے گیـرن،یہ خط رو

میـسازن بہ اسـم"زنـــــــــــــدگـــــــے"