وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

عشق من در اوج سفیدی ابرهایی


عشق من در اوج سفیدی ابرهایی
همسفر من در میان جاده و صحرایی
همزبان من در تاریکی شبهایی
زیباترین نام در میان همه اسمهایی
قشنگترین چهره در میان همه چهر ه هایی
همزبان این دل تنهایی
زیباترین ستاره در آسمان شبهایی
خورشید در خشان من در روزهایی
تکه کلام همه در این روزها بر روی لبهایی
زیباترین شعر در میان تمام شعرهایی
خوشبوترین گل در میان گلهایی
پاکترین عشق در میان همه عشق هایی
عزیز دل من در میان این همه دلهایی
قله خوشبختی در میان کوه هایی

اهل آرامش که شدی


اهل آرامش که شدی
شاد کردن دیگران ،
بیشتر از شاد بودن خودت
به دلت می چسبد ...
و از این کار حال خوشی پیدا می‌کنی
از درون به خود می‌بالی
ارزشمندتر از همیشه‌ات می‌شوی

به این نقطه که برسی
آرامش وجودت را فرا می‌گیرد،
آرامشگر می‌شوی ...

نه به راحتی می‌رنجی
و نه به آسانی می‌رنجانی ...

آرامش
سهم دل‌هایی‌ست
که نگاه‌شان به نگاه خداست ...

زندگی در گذر است !


زندگی در گذر است !
آدمی رهگذر است !...
زندگی یڪ سفر است !...
آدمی همسفر است !...
آنچہ مےماند از او ...
راه و رسمِ سفر است !...
رهگذر مےگذرد !...

صدایت را


صدایت را دوست دارم️
بگو… فقط بگو
چــه فـــرق دارد
از مـــن ، از تـــو
از بــــاران
در آغــوشــم بــگــیــر و در گــوشــم
از مـــانـــدن بــگـــو
از دوستت دارم هایی بگو که از شنیدنش دلم بریزد !
گـــونـــه هــای خــجــالــتــی یــم رنــگ بــگــیــرد
از دلبری چشمهایت بگو که چگونه دلم را هوایی کرده
از هــرچــه خــودت مــیــخــواهـی
از خـــودت بـــگـــو
چـــه فــرق دارد از چـــه
فـــقــــط بـــگــــو
حـــرف بـــزن
عاشقانه صدایت را دوست دارم . . .

شاخه ی دلتنگی


شاخه ی دلتنگی

عقل من کمتر دگر با عشق چانه میزند
کرده ره پیدا و داد عاشقانه میزند
ریشه ی غم آبیاری میشود از اشکهام
شاخه ی دلتنگی ام دارد جوانه میزند
عاشقت شد چنگ انداز کمند زلف تو
در خیالش گیسوی معشوقه شانه میزند
روزها مبهوت ودیده دوخته برراه تو
بعداز آن بر زیرگریه هرشبانه میزند
زخمه کمتر زن که شاید فرصتی بینم تورا
نبض دل شد کند تر ،آهنگ خانه میزند
عشق چون نرگس بهاری میشود فصل خزان
شاخه ی دلتنگی ام دارد جوانه میزند

نبود...


نبود
پیدا شـد
آشنا شـــد
دوست شـــد
مهر شـــــــــــــد
گرم شــــــــــــــــــد
عشق شــــــــــــــــــــــــد
یار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تار شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
بد شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
رد شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
سرد شــــــــــــــــــــــــد
غم شــــــــــــــــــــــد
بغض شـــــــــــــد
اشک شـــــــــد
آه شــــــــــد
دور شـــــد
گم شـــــد
تمام شد.
تــــــجربه شـــــْد......

به کسی توجه نمی کنه ...


خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به کسی توجه نمی کنه ...
از کسی خجالت نمی کشه ...
می باره و می باره و ...
اینقدر می باره تا آبی شه ...
‌آفتابی شه ...!!!
کاش ...
کاش می شد مثل آسمون بود ...
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده...

گـــاهـــــی فـــقــط مــیــخواهـــی بــــــروی ......


گـــاهـــــی فـــقــط مــیــخواهـــی بــــــروی ......

و از هــــمـــه دور شــــوی، خـــیــلـــی دور .....

نـــــه کـــــه کـــــم آورده بـــاشــــی، نـــه .....

مــیـخـواهـی بــروی تـا حـرمت نـگـه داری .....

تـــــا حـــــرمـــتــــت را نـــگـــه دارنـــــد ......

تـــا دلــــت بـــیـــشــــتــر از ایــنـــهـــا نــشــکــنــد .....

گــــاهـــــی تـــمـــام حـــرفـــهــــا یــــعــــنـــی :

◣ بـــــــــــــــــــرو ◢ . . . . . .

قرار بود همیشه و همه جا همراه هم باشیم

قرار بود همیشه و همه جا همراه هم باشیم! بودم، نبودی...

قرار بود دلواپس دلواپسی های هم باشیم! شدم، نشدی...

قرار بود هر جا نیاز به یک سنگ صبور داشتیم کنار هم باشیم! بودم،

نبودی...

قرار بود دلتنگیهامونو فقط به همدیگه بگیم! گفتم، نگفتی...

قرار بود نگاه عاشقونمون فقط مال خودمون باشه! من بودم، تو نبودی...

قراربود دستامون گرمای هیچ دستی رو حس نکنه! حس نکردم، حس

کردی...
قرار بود مهربونی هامون دائمی باشه! بودم، نبودی...

قرار بود زیر بارون فقط منو تو باشیم! بودم، تو با دیگری بودی...

قرار بود تا آخر این دنیا منو تو با هم باشیم! هنوز هستم، از اولش

نبودی...

قرار بود...

تـنـهـایـی یـعـنـی . . .

تـنـهـایـی یـعـنـی . . .

عـاشـقـشـی . . .

ولـی حـق نـداری بـهـش نـزدیـک بـشـی !

چـون اون دیـگـه تـنـهـا نـیـسـت . .

بـغـض دارے؟

بـغـض دارے؟
آروم نـیستے؟
دلت بـــراش تـــنــگـــــ شده…
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری؟!
حالا،
یــاد لحظه اے بیفت کـه؛ اون هــمه ے بے قــــراریے هــاے تــــو رو دیــــــد،
امـــــــا
چـشمـاشـو بست و رفــت...

تقصیر از من است

تقصیر از من است

آن زمان که گفتی قول بده همیشه کنارم بمانی

یادم رفت بپرسم کنار خودت یا خاطره هایت !

"آمدی جانم به قربانت" چه پنهان آمدی

"آمدی جانم به قربانت" چه پنهان آمدی
بی خبر مانند یک ناخوانده مهمان ، آمدی
آمدی آهسته صاحبخانه ی قلبم شدی
تا بنا از نو کنی ، این قلبِ ویران ، آمدی
با خودش می بُرد ، آن سیلاب تنهائی ، مرا
مثل یک ناجی میان موج و طوفان آمدی
فرصتم کم میشد و هرلحظه ، دردم بیشتر
خوب دانستی که محتاجم به درمان ، آمدی
چشم هایت را برایم ارمغان آورده ای
با نگاهی گرم و با لب های خندان آمدی
فکر می کردم زمانش دیر شد دیگر ، ولی
بهترین وقت است ، خوشحالم که الان آمدی...

حالا که فرقی نمی کند کنارت ایستاده باشم یا نه ،

حالا که فرقی نمی کند کنارت ایستاده باشم یا نه ،

بگذار همه چیز را از وسط قیچی کنم!

تا تو در نیمی باشی و من در نیمی دیگر …

راستی !

با دستی که روی شانه ات جا گذاشته ام چه می کنی؟!