با همه بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه طوفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه یک صحبت طولانی ام
ها به کجا می کشی ام خوب من
ها نکشانی به پشیمانی ام
می دونم بر نمی گردی...
ولی بازم صدات می کنم...
واسه همیشه رفته اما هنوزم دوسش دارم...
برای چه هنوز دوستش دارم نمی دونم...
ولی هنوز هم توی تک تک قطره های بارون ...
خاطرات روزهای بودنش را می بینم...
برای تو مینویسم...
رؤیاها
تو را از من ربوده اند
و من
پر از بغض نیمکت های پائیز
به بارانی می اندیشم
که در دلداری دست هایم
خودش را خسته می کند
و درین منظره ی تنهائی
ریشه های خاطره آب می نوشند...
پرویز صادقی
ایستاده ام آن سوی باورهایت ...
گاهی
دست تکان می دهم
و گاهی کمی می میرم
تو اما
نه دلتنگی می فهمی
و نه سکوت را
مرده ها
برای دل تنگ شدن
بهانه نمی خواهند !
بهنام_محبی_فر
دوستــت دارم . . .
تکــه کلـام تــــو بــــود . . .
مــن بــی جهــــت . . .
بــــه آن تکیـــه داده بـــودم . . .
بــــاران . . .
نمکـــی ســــت . . .
کــه روی جــای خـالــی ات می ریــزد . . .
عجیــب میسوزانـــد . . .