وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

سنگ مزار داود رشیدی نصب شد + عکس

سنگ مزار زنده‌یاد داود رشیدی بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون در آستانه چهلمین روز درگذشت این هنرمند نصب شد.



به گزارش جام جم آنلاین، داود رشیدی در روز پنجم شهریورماه بعد از سال‌ها تحمل بیماری آلزایمر دار فانی را وداع گفت. مراسم چهلمین روز درگذشت این هنرمند نیز روز شنبه دهم مهر ماه در تئاتر شهر برگزار خواهد شد.

بر روی سنگ مزار این هنرمند جمله‌ای که خواسته خود او بود نوشته شده است. زنده‌یاد رشیدی درخواست کرده بود «آمدم، دیدم و رفتم» بر سنگ مزار او نقش ببندد که این خواسته او سوی خانواده‌اش محقق شده است.

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
تو را دربین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و در تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم!
همین بود آخرین حرفت!
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی؟!
شاید خطا کردم...

مراقب باشیم ، صدایمان دیوار صوتی قلبی را نشکند.

مراقب باشیم ، صدایمان دیوار صوتی قلبی را نشکند.
عیب آدمها رو داد نزنیم . اول شخصیت خودمون رو ترور می کنیم، بعد آبروی اونارو....
خداوند صدای ترک دلهارو زودتر از فریاد زبانها می شنود..
بهترین درسها را در زمان سختی آموختم.....
ودانستم صبور بودن یک ایمان است و خویشتن داری یک نوع عبادت.....
فهمیدم ناکامی به معنی تاخیر است نه شکست.....
و خندیدن یک نیایش است،
دعا میکنم همیشه در حال نیایش باشی!

عصایم باش


زمـسـتـان و تـابـسـتـان نــدارد

اگـرنـبــاشــی

چهـارسـتــون بـــدنـم مـیـلرزد!!!

 •.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

بــرای پـیـری عـصا نمی خـواهـم

تــــو را می خـواهــم

عـصـایـم بــاش!!!

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز


من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز

 

تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ

رفاقتی است میان من و تو و پاییز

 

به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من

به جوی تشنه ی رگ های من بریز بریز

 

نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند

چه صادقانه تو با من نشسته ای-من نیز

 

اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین

مطیع برق پیام توام، بگو برخیز

 

مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان

که وا نمی شود این قفل با کلید گریز

 

محمدعلی بهمنی