وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

دلتنگی هایم #گفتنی نیست

#دلتنگی هایم #گفتنی نیست
#نوشتنی هم #نیست
اگر #عاشق باشی!
#برایت دیدنی #ست
لمس #کردنیست
تو #بگو : دلتنگی #هایم را #دیدی!؟
گاهی #دلتنگی هایم
زیر #نقاب سکوت #پنهان میشود

هنوز کمی عشق در من مانده است

هنوز کمی عشق در من مانده است

آنرا به کسی میدهم که دوستم داشته باشد

هنوز کمی دلتنگی در من مانده است

آنرا به کسی میدهم که دوستش داشته باشم

هنوز کمی اندوه در من مانده است

آنرا برای خود نگه میدارم …

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای

و شاه بیت غزل های لال من شده ای

 چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای

 چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای

هنوز نذر شب جمعه های من اینست

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

که اتفاق بیفتد کنارتان هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل - میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم باد های سرد پرپر می شوم

تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

 تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

نشانه های قدومت به روی قالی ماند

 

وَ بعد از آن ، من ِ  آشفته ماندم و یک دل

دلی که بی تو هدر رفت و آن حوالی ماند

 

بدون تو به کدامین جهات خیره شوم ؟

بدون تو نه جنوبی و نه شمالی ماند

 

تمام سهم ِ من از آن وداع آخر بــود :

« چرا ؟ » ، « چگونه ؟ » ؛ که از جمله ی سؤالی ماند

 

خدا کند برساند خبر به گوشت باد

که بعد ِ رفتن تو ، باغ در چه حالی ماند !!!

 

حنظله ربانی

پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است

پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است

در وصف تن ات شاعر ناکام زیاد است


در حسرت فتح ات، قلمِ شاعر و نقاش

زیباییِ تو، کار به دست همه داده ست!

 

شاید قلم فرشچیان معجزه ای کرد

«بازار هنر» چند صباحی ست کساد است!

 

جز خنده، سزاوار برای دهنت نیست

نقاشیِ رنگِ لبت این قدر که شاد است

 

یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم

بر هم زدن دائم آرامش باد است!

 

من شاعرم و در پی مضمون جدیدم

هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است!

 

 

 

"محمد حسین ملکیان"

من سزاوارم به نفرین، هر چه می خواهی بگو

من سزاوارم به نفرین، هر چه می خواهی بگو

از تو نفرین است شیرین، هر چه می خوای بگو



خسته ای و هیچ کس گوشش بدهکار تو نیست

گوش من با توست، بنشین! هر چه می خواهی بگو



آینه همراز خوبی نیست، پنهانی بخند

دور از چشم سخن چین هر چه می خواهی بگو



با تو باشم طعم غم هایم چه فرقی می کند؟

حرف های تلخ و شیرین هر چه می خواهی بگو



دین و دنیا را به شوق حرف هایت باختم

حال با این قلب بی دین هر چه می خواهی بگو!

 

 

"على مردانى"

کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه

کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه

به خودم وعده می دهم که برو! ته این جاده می رسد تا ماه!


بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد

بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه


که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت

بسپارد به دست های کسی ? که ندارد از عاشقی اکراه


شاید از ازدحام دلتنگی ست ،هر کجا می روم همانجایی

لب ساحل...کرانه های خلیج...کوچه پس کوچه های کرمانشاه


چندروزی ست با خیالاتم ، خواب تاریخ را به هم زده ام

آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادرشاه


تب؟ ندارم نه! حال من خوب است . باخودم حرف می زنم؟ شاید!

بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه


شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده!

نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه


دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم

چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه


باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری

که به آخر نمی رسد این راه... نه! به آخر نمی رسد این راه!





" رویا باقری"

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز


من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز

 

تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ

رفاقتی است میان من و تو و پاییز

 

به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من

به جوی تشنه ی رگ های من بریز بریز

 

نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند

چه صادقانه تو با من نشسته ای-من نیز

 

اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین

مطیع برق پیام توام، بگو برخیز

 

مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان

که وا نمی شود این قفل با کلید گریز

 

محمدعلی بهمنی

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد


به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد

 

پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر

مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد

 

عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار

که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد

 

به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد

 

دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد

 

 

سجّاد سامانی

بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست


بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست

التماست می کنم این بی خیالی خوب نیست

 

خنده های رفتنت در کوچـــه ها ویــران گرند

گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیست

 

مادرم می گفت:شاید یک غروبی آمدی

انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیست

 

بی  تو  مشغــول تمـــام ِ خاطرات رفته ام

ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیست

 

کـــــوزه ای هستم کـــه با درد ترک خو کرده ام

جابه جایی های این ظرف سفالی خوب نیست

 

چون  رمیدن های  آهـــو  نازهایت  جالب است

دشت چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیست

 

بعد از این حال من و این کوچــه و این باغ گل

از نبودت  مثل این  گلهای قالی  خوب نیست

 

 

ابوالقاسم خورشیدی