وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

وبلاگ شاهین

بهترین وبلاگ شاهین

گفته بودی که چرا ، "محو تماشای منی "

گفته بودی که چرا ،
"محو تماشای منی "

آن چنان مات که ،
حتی مژه بر هم نزنی!

مژه بر هم نزنم،
" تا که ز دستم نرود"

ناز چشم تو به،
"قدر مژه بر هم زدنی"

تو را نمی دانم،

تو را نمی دانم،
اما من دلم روشن است
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده،
به تمام روزهای شیرین نیامده،
به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند،
به اجابت شدن دعاهایمان،
به برآورده شدن آرزوهایمان،
به محو شدن غمهای دیرینه مان.

من دلم روشن است.
یک روز کسی از راه می رسد،
پای حرفهایش می ایستد
و دیگر ترس از دست دادنش را به دلهایمان راه نخواهیم داد.

روزی از راه می رسد
و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید، زندگی می کنیم.
آری،
من دلم روشن است...

از بودنــــت برایــــــم

از بودنــــت برایــــــم

عادتی ساختی که هـرگز

بی تو بودن را باور ندارم

همیشه یادت در فـکرم

مهرت در قلبم و عطرت

در لحظه هایم جاری ست

رفتنـــت . . .

رفتنـــت . . .

مــــرا هـــم بـــا خـــود بـــــرد . . .

دلـــم بـــرای" خــودم " . . .

تنگـــــ شـــــده . . .

شعری زیبا از زنده یاد " سهراب سپهری "


شعری زیبا از زنده یاد " سهراب سپهری "

زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به کسی ،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی کرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و
اندازه ی یک عمر بیابان دارد .
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟! ...

گفتی "محبت کن، برو"


گفتی "محبت کن، برو"
باشد... خداحافظ! ولی
رفتم که تو باور کنی
دارم محبت می کنم

#مریم_حیدرزاده
#خاطرات_سپید
#همنوا
#خدافظی

کاش ای تنــــــــها امیـــــد زندگــــی

کاش ای تنــــــــها امیـــــد زندگــــی
میتوانستــــــم فراموشت کنـــم...
یا شبی چون آتش سوزان عشق درمزار سینه خاموشت کنم...
کاش چون خواب گران از دیده ام نیمه شب ها یاد رویت میگریخت...

مرغ دل افسرده حال وبسته پر از دیار آرزویت میگریخت...

حکایت آن مرد را شنیده ای ؟؟

حکایت آن مرد را شنیده ای ؟؟

نزد روان پزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت

دکتر گفت : به فلان سیرک برو ، آنجا دلقکی هست آنقدر می خنداندت تا غمت از یادت برودمرد لبخند تلخی زد و گفت

من همان دلقکم

خدایا دستانم خالیست ..


خدایا دستانم خالیست ..
اما دلم قرصه!

چون تو هستے!
به تو توڪل میکنم و

اطمینان دارم به قدرتت
ڪه تنهایم نمیگذاری..

بیشتر از همیشه مراقبم باش!
روزم به نام توست یا حی یا قیوم...

سوختم از تشنگی ای کاش باران می گرفت


سوختم از تشنگی ای کاش باران می گرفت
در من این احساس بارآور شدن جان می گرفت

می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم
بی سر و سامانیم آنگاه سامان می گرفت

دست من چنگ توسل می شد و با زلف تو
درد خود را مو به مو می گفت و درمان می گرفت

کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو
درس حکمت،‌ درس عفت، درس عرفان می گرفت

کاشکی این دست های خالی از احساس من
از بهشتت بوی گندم، ‌بوی عصیان می گرفت

کاش نوحی،‌ ناخدایی ناگهان سر می رسید
جان مغروق مرا از دست طوفان می گرفت

گر نبود این عشق، این انگیزه ی دلبستگی
زندگانی از همان آغاز پایان می گرفت